کد مطلب:164573 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:113

در خوابهای حضرت سیدالشهداء است
و در آن چند امر است:

امر اول: در رؤیای آن جناب در زمان مفارقت از مدینه. شیخ صدوق در كتاب امالی فرموده كه:

چون به حسین رسید كه یزید پلید، ولید عنید را امر به قتل آن امام سعید نمود، پس آن جناب عزم نمود كه از زمین حجاز به سوی ارض عراق رود. پس چون شب در آمد، آن جناب به مسجد پیغمبر حاضر شد تا قبر مطهر آن حضرت را وداع نماید. پس چون به قبر رسید، برای آن جناب نوری از قبر پدیدار گردید، پس آن نور به سوی موضع خود برگشت. پس چون شب دوم در آمد، آن جناب باز به جانب قبر در آمد كه قبر پیغمبر را وداع كند. پس ایستاد كه نماز كند، پس طول داد نماز را. پس او را در سجده خواب ربود، پس پیغمبر خدا به خواب او در آمد و حسین را گرفت و به سینه ی خود چسبانید و میان چشمهای آن جناب را بوسید و می فرمود: پدر و مادرم فدای تو باد! گویا می بینم كه تو در خون خود غلطانی، در میان طایفه ی از امت من، كه امید ندارند شفاعت مرا. نیست برای ایشان در نزد خدا نصیبی. ای پسرك من! به درستی كه تو خواهی آمد به نزد پدر تو و مادر تو و برادر تو، و ایشان مشتاق تو می باشند. و به درستی كه برای تو در بهشت درجاتی هست كه نمی رسی آن را مگر به شهادت. پس حسین از خواب بیدار شد در حالتی كه گریه كننده بود. پس به اهل بیت خود مراجعت كرد و ایشان را به آن خواب خبر داد وداع نمود ایشان را. [1] .

و ابومخنف بدین نحو روایت نمود كه:


چون حسین خواست كه از مدینه برآید، به جانب قبر پیغمبر آمد. پس قبر را در بغل گرفت و گریست، گریستن سختی. و بر پیغمبر سلام كرد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، ای پیغمبر! هر آینه به تحقیق بیرون رفتم از جوار تو از روی كراهت، و جدائی انداخته شد در میان من و میان تو، و مرا مجبور ساختند كه با یزید بن معاویه - لعنهما الله - بیعت كنم كه شارب خمور و راكب فجور است. و اگر بیعت كنم كافر می شوم و اگر بیعت نكنم كشته می شوم. پس این است كه من از جوار تو بیرون می روم با كراهت از من. پس بر تو باد ای پیغمبر از من سلام! پس خواب بر آن جناب غالب شد. پس جناب ختمی مآب را در خواب دید كه ایستاد و بر او سلام كرد و فرمود: ای پسرك من! هر آینه به تحقیق به من ملحق شد پدر تو و مادر تو و برادر تو. و ایشان جمع می باشند در دار الحیوان و ما مشتاق به سوی تو می باشیم. پس زود به نزد ما بیا. و بدان، ای پسرك من كه برای تو در بهشت درجه [ای] است كه پوشیده شده است به نور خدا، پس تو به آن درجه نخواهی نرسید مگر به شهادت، و قدوم تو بر ما نزدیك شده است. [2] .

و محمد بن ابی طالب موسوی گفته است كه:

بیرون رفت حسین از منزل خود در شبی، و اقبال نمود به سوی قبر جدش. و گفت سلام بر تو باد، ای پیغمبر خدا! منم حسین، پسر فاطمه ی فرخ تو، و پسر فرخه ی تو و سبط تو كه مرا در میان امت گذاشتی. پس بر ایشان شاهد باش، ای پیغمبر خدا كه ایشان مرا خوار كردند و ضایع گذاردند و محافظت ننمودند مرا. و این شكایت من است به سوی تو تا این كه تو را ملاقات كنم. پس از آن برخواست. پس قدمهای خود را درست گذاشت. پس همیشه در ركوع و سجود بود. پس ولید فرستاد به سوی منزل حسین تا ببیند كه آن جناب از مدینه بیرون


رفت یا نه. پس آن حضرت را در منزل ندیدند. پس ولید گفت: حمد مر خدای را كه او را بیرون كرد و مرا به خون او مبتلا نساخت. و حسین در وقت صبح به منزل خود برگشت. پس چون شب دوم در آمد، باز به جانب قبر مطهر رفت و چند ركعت نماز گذارد پس چون از نماز فارغ شد، گفت: خداوندا! این قبر پیمغبر تو محمد است، و منم پسر دختر پیغمبر تو. و در پیش من آمد امری كه تو می دانی. بار خدایا! به درستی كه من دوست دارم معروف را و انكار دارم منكر و قبیح را. و من سؤال می كنم تو را ای صاحب جلال و اكرام به حق این قبر و آن كه در او است، این كه اختیار كنی برای من آن چه را كه خوشنودی تو و رسول تو در آن است. پس از آن در نزد قبر گریه می كرد. پس خوابش ربود. پس به ناگاه در خواب دید كه پیغمبر با لشكری از ملائكه كه از طرف راست و چپ و پیش روی او بودند حاضر شد تا این كه حسین را به سینه چسبانید و میان دو چشمش را بوسید و فرمود: ای حبیب من، ای حسین! گویا می بینم تو را به این زودی كه به خون خود غلطانی، ذبح گردیده می شوی به زمین كرب و بلا از گروهی از امت من. و تو با این حال تشنه كه آب داده نمی شوی و ایشان با این حال امید از شفاعت من دارند! خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا در روز قیامت، ای دوست من، ای حسین! به درستی كه پدر تو و مادر تو و برادر تو به بهشت هر آینه درجاتی می باشد كه نمی رسی آنها را مگر به شهادت. پس حسین در خواب نظر به جدش می نمود و می گفت: ای جد بزرگوار! مرا احتیاجی به سوی رجوع به دنیا نیست، پس مرا با خود ببر و در قبر خود داخل كن. پس پیغمبر خدا فرمود كه: ناچار است برای تو از برگشتن به سوی دنیا تا روزی داده شود به شهادت و آنچه را كه نوشته است خدای تعالی برای تو از ثواب بزرگ. پس به درستی كه تو و پدر و برادر و عم تو و عم پدر تو محشور می شوند در روز قیامت در یك زمره، تا داخل بهشت شوند. پس حسین از


خواب بیدار شد. [3] .

امر دوم: در خواب دیدن امام در اثناء سفر كربلا

شیخ مفید در كتاب ارشاد فرموده كه:

چون آن حضرت به منزل عذیب وارد شد، قیلوله ی ظهر نمود. پس از خواب خویش بیدار شد در حالتی كه گریان بود. پس پسرش علی بن حسین كه مشهور به علی اكبر است عرض كرد كه: ای پدر جان! چه تو را به گریه آورد؟ آن جناب فرمود كه ای پسرك من! این ساعتی است كه خواب در آن دروغ نمی شود و به درستی كه در خواب دیدم كه كسی می گفت شما به شتاب می روید و مرگ ها شما را می رانند به سوی بهشت

[4] .

(بنابر بعضی از روایات دیگر كه در نهایت اعتبار است آن است كه این خواب در منزل ثعلبیه وقوع یافت.)

پس بعد از بیان خواب، علی اكبر عرض كرد كه ای پدر جان! آیا پس ما بر حق نیستیم؟ آن جناب فرمود: بلی، ای پسرك من؛ قسم به آن كسی كه به سوی او است بازگشت بندگان! پس علی اكبر عرض كرد: ای پدر جان! پس ما در این هنگام از مرگ باكی نداریم.آن حضرت فرمود: جزا دهد تو را خدا، ای پسرك من! بهترین جزاء از والد به ولدی. [5] .

بنابر روایت ابی مخنف آن جناب بعد از دیدن خواب گفت:

(انا لله و انا الیه راجعون). [6] .


پس علی اكبر گفت كه چرا این كلام را فرمودی تا آخر خبر. [7] .

امر سوم: در خواب آن جناب در عصر روز تاسوعا.

ارباب مقاتل نوشته اند كه:

در عصر روز تاسوعا عمر ابتر از كافر بدتر، در میان لشكر فریاد زد كه ای لشكر خدا! سوار شوید و به بهشت مژده باد شما را! پس لشكر شقاوت اثر، به جانب لشكر امام حسین به حركت درآمدند. و این بعد از عصر بود. و امام حسین در پیش خیمه ی خود نشسته و شمشیر را به گرد زانو حلقه كرده بود كه خوابش ربود و سر بر بالای زانو گذاشته خوابید. خواهر آن جناب صدای لشكر را شنید، به نزدیك برادرش آمد و عرض كرد ای برادر من! آیا نمی شنوی این صداها را كه نزدیك شده اند؟ پس آن جناب سرش را بلند كرد. پس فرمود كه من پیغمبر خدا را این ساعت در خواب دیدم، و او به من می فرمود كه می آئی تو به سوی ما. پس زینب طپانچه بر رخسار خود زد و صدای واویلا برآورد. پس آن حضرت به او فرمود كه برای تو ویل [8] نیست، ای خواهر جان من ساكت شو خدا تو را رحمت كند! [9] .

و در روایت سید بن طاووس ورود یافته كه:

گفت ای خواهر من دیدم این ساعت جدم، محمد و پدرم علی و مادرم فاطمه و برادرم حسن را. و ایشان می گفتند كه ای حسین! تو به نزد ما به این زودی خواهی آمد. و در بعضی از روایات ورود یافته كه فردا به نزد ما خواهی آمد. پس زینب سیلی بر صورت خود زد و فریاد زد. پس حسین گفت كه آرام


بگیر، كاری نكن كه قوم بر من سرزنش كنند. [10] .

شیخ مفید گوید كه:

عباس به نزد آن جناب آمد و عرض كرد كه ای برادر! قوم به سوی تو می آیند. پس آن جناب برخواست. پس از آن فرمود كه سوار شو تو، ای برادر من، تا این كه ملاقات كنی ایشان را و بگوئی مر ایشان را كه شما را چه شده. و از ایشان سؤال كن كه برای چه می آیند. پس عباس رفت با بیست سواره كه در ایشان زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر بودند. پس عباس فرمود كه برای چه می آئید؟ گفتند: امر امیر شد كه به شما اظهار كنیم كه بر حكم او نزول كنید یا با شما جنگ كنیم و عباس فرمود كه تعجیل مكنید تا خدمت حضرت ابی عبدالله برسم و به او عرض كنم. پس ایشان ایستادند. پس گفتند كه او را ملاقات كن و اعلام كن او را، پس از آن ما را ملاقات كن به آنچه می گوید. پس عباس برگشت كه به جانب حسین آید و این خبر را بدو رساند؛ و اصحاب عباس ایستادند كه لشكر را مخاطبه و موعظه می نمودند و ایشان را باز می داشتند از جنگ كردن. پس عباس به نزد امام حسین آمده او را از این قضیه اخبار كرد. آن جناب فرمود كه به سوی ایشان برگرد، پس اگر بتوانی تا خیر بینداز این امر را تا فردا و امشب ایشان را از ما دفع كن، شاید كه امشب برای خدا نماز گذاریم و دعا كنیم خدا را و استغفار كنیم خدا را. پس خدا می داند كه من بودم كه دوست داشتم نماز خدا را و خواندن قرآن او را و بسیاری دعا و استغفار را. پس عباس به جانب قوم رفت و برگشت. و با او رسول ابن سعد بود كه می گفت ما مهلت دادیم شما [را] تا فردا؛ پس اگر تسلیم گردید، شما را به نزد ابن زیاد می بریم و اگر ابا كردید پس ما نمی گذاریم شما را و ترك نمی كنیم. [11] .


و بنابر بعضی از مقاتل:

عمر به شمر گفت كه تو چه می گوئی؟ شمر گفت كه اگر اختیار با من بود من مهلت نمی دادم. [12] .

بعضی گفتند كه اگر ایشان از ترك و نصاری بودند و از ما مهلت می خواستند ما ایشان را مهلت می دادیم، چگونه اولاد پیغمبر را مهلت ندهیم؟ پس میان زیردستان و رئیسان نزدیك به آن بود كه كار به تشاجر انجامید [مد] پس عمر مهلت داد.

امر چهارم: بنابر روایت بحار از مناقب ابن شهر آشوب:

چون وقت سحر از شب عاشورا شد، حضرت امام حسین را خواب در ربود. پس از آن بیدار شد. پس فرمود: آیا می دانید كه در این ساعت در خواب چه دیدم؟پس عرض كردند كه چه دیدید، ای پسر پیغمبر؟ پس فرمود كه دیدم این كه سگهای چندی بر من پیچیدند كه مرا بگزند، و در میان آنها سگی بود كه پیش بود. دیدم كه آن بیشتر به من می پیچید و گمان دارم كه آن كسی كه متولی قتل من می شود، مردی است كه بدن او پیس است از میان این قوم، پس بعد از آن دیدم كه جدم رسول خدا و با او جماعتی از اصحاب او بودند و او می فرمود به من كه ای پسرك من! تو شهید آل محمد می باشی. و به تحقیق كه مستبشر شدند به تو اهل آسمانها و اهل عالم بالا. پس باید باشد افطار تو در نزد من امشب، تعجیل كن و تأخیر مینداز. پس این ملكی است كه از آسمان نازل شد تا خون تو را در شیشه ی سبزی بریزد پس این آن چیزی است كه دیدم و به تحقیق نزدیك شد امر و نزدیك شد رحلت از دنیا، شكی در آن نیست [13] .



[1] امالي الصدوق:130 و 131.

[2] مقتل ابي مخنف:15.

[3] بحار الانوار 327:44 و 328.

[4] امالي الصدوق:131. ولي در ارشاد مفيد يافت نشد.

[5] الملهوف:131 و 132.

[6] بقره 156:2.

[7] مقتل ابومخنف:48.

[8] ويل: واي و آن كلمه ي افسوس است، سختي، هلاك.

[9] الارشاد 89:2 و 90.

[10] الملهوف:150 و 151.

[11] الارشاد 90:2 و 91.

[12] مثير الاحزان:52.

[13] بحار الانوار 3:45.